تفاوت کوچینگ و رهبری در چیست؟

در جامعه امروز، وجود کوچینگ (coaching) و رهبری (leadership) در کنار ارگانهای خصوصی و عمومی، شرکتها، سازمانها و حتی محیط خانه، راه رسیدن به موفقیت را هموارتر میکند.
در کتب مدیریتی، رهبری سازمانی را توانایی استخراج عملکردی فوقالعاده از افراد عادی تعریف میکنند و رهبر یک سازمان، فردی است که بتواند کارهای مهم را با دیگران و یا از طریق دیگران انجام دهد. کوچینگ نیز فرآیندی است که به افراد کمک میکند با رسیدن به خودشناسی و خودآگاهی، تصمیماتی اصولی بگیرند و خود، مسیر رسیدن به اهداف و خواستههایشان را پیدا کنند. به فردی که فرآیند کوچینگ را مدیریت میکند، کوچ گویند.
در ابتدا بهتر است این نکته را بدانید که در برخی از جوامع مانند محیطهای کاری، بهتر است نقش کوچ و رهبر را یک نفر ایفا کند تا کارها منسجمتر و هدفمندتر پیش بروند. به بیان دیگر، اگر فردی بتواند مهارتها و وظایف مدیریت و رهبری را در کنار بیزینس کوچینگ (Coaching business) بیاموزد و به کار بگیرد، میتواند محیطی فراهم کند تا علاوه بر توجه به اهداف مهم سازمان، به رشد و پیشرفت کارمندان نیز بها داده شود.
حتی اگر والدین نیز بتوانند این دو نقش را در کنار یگدیگر ایفا کنند، بدون شک کانون خانواده منسجمتری داشته و اعضای خانواده بهتر میتوانند به اهداف و خواستههایشان دست پیدا کنند.
گفته مایکل ک.سیمپسون، نویسنده کتاب معروف «رهبری قدرتمند از طریق کوچینگ» در مورد تفاوت رهبر و کوچ: «از همه رهبران انتظار بهبود عملکرد و رسیدن به نتایج عالی وجود دارد. برخی از رهبران خوششانس هستند و خودشان موفق میشوند. برخی نتایج متوسط را دریافت میکنند. برخی در کوتاهمدت موفق میشوند اما با روشهایی که مطمئن نیست، پس نتایج پایدار نمیگیرند. از نظر من تفاوت بین رهبران خوب و عالی، توانایی آنها در کوچینگ و توسعه افراد است.»
با خواندن این مقاله، بهتر به این موضوع پی خواهید برد.
تفاوتهای کوچینگ و رهبری
برای پی بردن به اهمیت این دو نقش و لازمه حضورشان در کنار افراد، لازم است به تفاوتهای آنها پی ببرید. مهمترین تفاوتها عبارتند از:
1. رهبر یک سازمان، قبل از توجه به هر چیز، ابتدا مشکلات به وجود آمده را میبیند و به ندرت به خود فرد توجه میکند. اما کوچ، با این دیدگاه که خود فرد نیز با مشکلاتی جدی مواجه است، به بررسی مشکلات میپردازد.
2. رهبر تنها به مسائل عمومی توجه میکند، مسائلی که به نفع جامعه است. اما کوچ، علاوه بر آن، به خود فرد نیز توجه میکند و رشد و پیشرفت او را در کنار رشد و پیشرفت کار در نظر میگیرد. برای مثال رهبر سازمان تنها به افزایش سود ماهیانه فکر میکند. اما کوچ علاوه بر آن به مهارتهایی که به افراد کمک میکند تا بازدهی بیشتری داشته باشند نیز اهمیت میدهد.
3. کوچ در حین صحبت با فرد مقابل، با نگرشی مثبت و بدون هیچ قضاوتی روند گفتگو را پیش میبرد. اما رهبر سازمانی برخلاف کوچ عمل میکند و با نگرشی منفی، فرد را مورد قضاوت قرار میدهد. این اتفاق به این دلیل رخ میدهد که رهبر نمیتواند در برخورد با مسائل و اتفاقات به وجود آمده، بیتفاوت و بیطرف باشد و رسیدن به اهداف کاری برایش نسبت به هر چیزی اهمیت بیشتری دارد.
4. رهبر سازمان با علم و دانشی که دارد، میتواند شرایط موجود را حفظ کند و به دستاوردهای معمول و از پیش تعیین شده، برسد. اما کوچ میتواند باعث توسعه و پیشرفت شود و تغییرات مثبتی ایجاد کند. زیرا رهبر تنها به این موضوع توجه میکند که همه افراد باید وظایفی که به عهده دارند را به درستی و تمام و کمال انجام دهند و بازدهی بالایی داشته باشند. در مقابل کوچ عقیده دارد که همیشه باید به دنبال کارایی بهتری در انجام کارها بود و خلاقیت و نوآوری داشت.
کوچ شرایط کار کردن سنتی را نمیپذیرد و معتقد است زمانی میتوان در انجام کارها به موفقیت رسید که افراد خود را همسطح ببیند و در چگونگی انجام کارها شریک باشند. به عنوان مثال امروزه در محیط کسب و کار، نمیتوان تنها با استخدام افراد و ارائه شرح وظایف، به نتایج موردنظر رسید. بلکه باید به گونهای رفتار کرد که افراد خود را جزوی از سازمان بدانند، در مورد نحوه بهتر انجام دادن کارها نظر بدهند، از نحوه عملکردشان بازخورد بگیرند و... . در این صورت میتوان به نتیجه کار امیدوار بود.
5. شنونده بودن، روند گفتگو را با موفقیت روبهرو میکند و مهارت گوش دادن یکی از مهمترین مهارتهایی است که هر فرد برای برقراری ارتباط موثرتر با دیگران باید آن را بیاموزد.
در حین گفتگو، کوچها شنونده خوبی هستند و رهبران، نقش گوینده را دارند.
6. کوچ به افراد کمک میکند تا بعد از گفتگو، بیندیشند، بیاموزید و اقدام کنند. اما در اکثر مواقع، افراد بعد از گفتگو با رهبر یک سازمان، به کلی مطالب بیان شده را فراموش میکنند.
برای مثال رهبران زیادی در محیط کار ساعتها صحبت میکنند و از روند اهداف و نحوه چگونه انجام دادن کارها و تغییرات میگویند. اما در روز بعد تعداد کمی از کارمندان گفتگوها را به خاطر داشته و نحوه عملکردشان را تغییر میدهند. زیرا رهبران تنها منافع کار را میبینند، نظرات خودشان را بیان میکنند و گوینده هستند.
7. رهبران عقیده دارند که باید تمام کارهای افراد را کنترل کرد تا بتوان به هدف رسید و کوچها عقیده دارند که بهترین راه رسیدن به هدف، اعتماد است.
به عنوان مثال، والدینی که بیش از اندازه فرزندانشان را در انجام تکالیف مدرسه کنترل میکنند تا تمام تکالیف را به موقع انجام دهند، بازدهی کمتری به دست میآورند تا والدینی که با اعتماد به فرزندانشان به آنها اطمینان میدهند که توانایی مدیریت انجام تکالیفشان را دارند.
8. برای یک رهبر تنها کافی است تا کارها به خوبی پیش برود و شرایط آرام باشد. اما کوچ ترجیح میدهد تا وضعیت را به چالش بکشد و همه چیز را از سکون و کسالت خارج کند.
9. رهبر یک سازمان، کارهایی که به عهده دارد را درست انجام میدهد. برای مثال به خوبی میتواند زمان و هزینهها را مدیریت کند، شرایط را آرام نگه دارد و... . اما کوچ توانایی انجام کارِ درست را دارد. به این معنی که میتواند با سنجیدن تمام جوانب، بهترین تصمیمگیری را داشته و به بهترین راهحل دست پیدا کند.
10. فردی که نقش رهبر سازمانی را به عهده دارد، تقلیدکننده بوده و مانند دیگران عمل میکند. اما کوچ میتواند منحصر به فرد باشد و در انجام کارها، خلاقیت داشته باشد. زیرا کوچ به خوبی میداند که برای متمایز بودن از دیگران، لازم است در مورد هر مسئلهای بیندیشد، تمام جوانب را با دقت بسنجد و با دیگران همفکری کند.
اهمیت توجه به تفاوتها
با توجه به تفاوتهای بیان شده رهبری سازمانی و کوچینگ، به خوبی میتوان این موضوع را درک کرد که حضور کوچ به افراد کمک میکند تا مسیر پیشروی خود را بهتر طی کنند و عملکرد بهتری در طول زندگی فردی و اجتماعی داشته باشند.
