زوم لایف؛ کمک به زندگی بهتر

درمان افسردگی‌ با 25 روش خانگی و غیردارویی

درمان افسردگی‌ با 25 روش خانگی و غیردارویی

درمان افسردگی‌ با 25 روش خانگی و غیردارویی

در زندگی گاهی به اوج می‌رسیم و گاهی به پایین‌ترین نقطه‌ای که حتی فکرش را هم نمی‌کردیم! در این میان هستند کسانی که به افسردگی دچار می‌شوند و روزها را با بی‌حوصلگی پشت سر می‌گذارند. اگر دچار افسردگی هستید، این مطلب را تا پایان بخوانید.

درمان افسردگی‌هایی که خیلی جدی به نظر نمی‌‎رسند، چند روزی بیشتر طول نمی‌کشند (مانند غصه خوردن، بی‌حوصله بودن و توی رختخواب کز کردن) و با استفاده از روش‌های بسیار ساده و خانگی درمان افسردگی‌ می‌توان نتایج مطلوبی به دست آورد. برای مشاهده روش‌های درمان افسردگی بدون دارو در ادامه با زوم لایف همراه باشید.

انواع افسردگی

آشنایی با انواع افسردگی

افسردگی در انواع و اشکال متفاوتی بروز می‌کند. اطلاع از نوع افسردگی که به آن مبتلا هستید می‌تواند به شما در مدیریت علائم آن و درمان مؤثر کمک کند.

  • افسردگی شدید: این افسردگی نسبت به افسردگی‌های خفیف و متوسط شیوع بسیار کمتری داشته و با علائم شدیدی همراه است. (برای آشنایی بیشتر با افسردگی شدید، اینجا کلیک کنید.)
  • افسردگی آتیپیک: افسردگی آتیپیک یک زیرشاخه‌ی شایع از افسردگی شدید است که علائم آن الگوی مخصوصی دارند. این نوع از افسردگی نسبت به برخی از روش‌های درمانی و داروها، پاسخ بهتری نشان می‌دهد بنابراین تشخیص دقیق آن می‌تواند مفید باشد.
  • افسردگی خویی یا دیستایمی (افسردگی خفیف و مکرر): دیستایمی نوعی افسردگی "خفیف" مزمن است. در این عارضه، فرد اکثر روزهای زندگی خود احساس افسردگی خفیف تا متوسط خواهد داشت اگرچه ممکن است برخی از روزها حال خوبی داشته باشد.

5 روش اصولی برای درمان غیردارویی افسردگی

درمان غیر دارویی افسردگی شامل موارد زیادی می‌باشد و طیف وسیعی از این درمان‌ها برای مراجع دارای افسردگی مناسب شناخته می‌شوند. این درمان‌ها شامل موارد زیر می‌باشند:

درمان روانکاوانه

1. درمان روانکاوانه (Psychoanalytic treatment)

این نوع درمان مبتنی بر نظریه روانکاوی می‌باشد. هدف درمان روانکاوانه تغییر شخصیت بیمار و قوی کردن خود بیمار می‌باشد. در واقع درمان روانکاوانه به دنبال تسکین یا کاهش نشانه‌ها نیست بلکه با برخی تکنیک‌های خاص اعتماد میان فردی بیمار، روش‌های برقراری ارتباط، مکانیسم‌های سازگاری و مدارا، قدرت برخوردار شدن از طیف وسیع هیجانات، توانایی تجربه هیجانات مراجع بالا می‌رود. این شکل از درمان زمانی طولانی را می‌طلبد.

رفتار درمانی

2. رفتار درمانی (Behavior therapy)

در رفتار درمانی به فرد افسرده رفتارهایی آموزش داده می‌شود که فرد با انجام دادن آن‌ها بتواند از جامعه بازخورد مثبت بگیرد و تشویق شود. در واقع فرض بر این است که با این کار الگوهای غیر انطباقی گذشته فرد که باعث طرد شدن وی می‌شده است، از بین می‌رود. بنابراین فرد احساس بهتری پیدا می‌کند و نسبت به گذشته فعال‌تر می‌شود.

شناخت درمانی

3. شناخت درمانی (Cognitive therapy)

شناخت درمانی با تاکید بر نحوه تفکر افراد، اختلال افسردگی را توجیه کرده و توضیح می دهد. در واقع در شناخت درمانی فرض بر این است که فرد افسرده، شناخت‌ها (افکار) ناکارآمد دارد و دائما از این الگوی فکری در زندگی استفاده می‌کند. این شناخت‌های ناکارآمد باعث ایجاد احساسات غم و اندوه شده و نتیجتا اختلال افسردگی را به وجود می‌آورد. بنابراین برای درمان فرد افسرده نیاز هست که خطاهای شناختی وی شناسایی و اصلاح شوند.

درمان بین فردی

4. درمان بین فردی (Interpersonal therapy)

درمان بین فردی بر روابط بین فردی انسان افسرده تاکید می‌کند. در واقع فرض اصلی در درمان بین فردی این است که مشکلات ارتباطی فرد افسرده باعث به وجود آمدن و تداوم نشانه‌های افسردگی شده و این مشکلات ارتباطی ریشه در کودکی وی دارند. در واقع در این درمان مهارت‌های مشخصی مثل جرئت مندی آموزش داده می‌شود و یکی از رویکردهای واقعا موثر در درمان می‌باشد.

خانواده درمانی

5. خانواده درمانی (Family Therapy)

خانواده درمانی از رویکردهای درمانی اصلی نمی‌باشد ولی در زمان‌هایی که خانواده فرد در تداوم یا شکل‌گیری نشانه‌های وی موثر باشند، درمان کمکی بسیار مفیدی خواهد بود. با خانواده درمانی فرد حمایت مورد نیازش را به دست می‌آورد و بسیاری از فرایندهای غلط خانوادگی اش را اصلاح می‌کند و همین امر در بهبود وی تاثیر می‌گذارند (1).

20 روش خانگی برای کنترل و درمان افسردگی

از جمله کارهایی که برای درمان از افسردگی می‌توانید انجام دهید، رفتن به یک کلاس ورزشی و فعالیت بدنی شدید یا پیاده‌روی در خیابان‌هایی که احساس خوبی نسبت به آنها دارید و نوشتن است که در روحیه شما بسیار تاثیر گذار می‌باشد.

تغییر سبک زندگی یکی از ساده‌ترین و درعین‌حال مهم‌ترین و کاربردی‌ترین روش‌های درمان افسردگی است. حتی سایر روش های درمان نیز در سایه‌ی تغییر سبک زندگی بهتر عمل خواهند کرد. گاهی‌ اوقات تغییر سبک زندگی و حال‌وهوای فرد بیمار اصلا باعث می‌شود که به دارو و سایر روش های درمان افسردگی نیازی نباشد.

از اقداماتی که می‌توان برای تغییر سبک زندگی و درمان افسردگی انجام داد، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

1. به آنچه در اطرافتان می‌گذرد، توجه نکنید و خوش باشید

اگر دچار افسردگی شده‌اید باید بدانید که برای درمان افسردگی‌ نباید به اطراف توجه کنید بلکه باید خوش باشید! اگر بی‌حوصله هستید هیچ چیز دیگری به‌غیر از شادی نمی‌تواند شما را از این حالت خارج کند. پس به به آنچه در اطرافتان می‌گذرد، توجه نکنید و خوش باشید.

فقط دو چیز است که در این دنیا راه گریز ندارد: مرگ و مالیات او یک چیز دیگر را فراموش کرده: ناراحتی!

قبول کنید که کمی ناراحتی، واقعاً اهمیتی ندارد. بپذیرید که احساس پریشانی زودگذر است و از این که ناراحت هستید خود را بیشتر نرنجانید.

2. پرجنب و جوش باشید

با قدم زدن و غصه خوردن در خانه، افسرده‌تر هم می‌شوید. پس توصیه می‌کنیم از خانه بیرون بزنید و کاری را که دوست دارید، با جنب و جوش انجام بدهید. می‌توانید پیاده‌روی یا دوچرخه سواری کنید. به یکی از دوستان خود سر بزنید. شطرنج بازی کنید. مطالعه کنید. یا فقط نقش یک فرد نیکوکار را به خود بگیرید. با این همه تماشای برنامه‌های تلویزیون و پیچاندن دکمه آن، احتیاج به جنب و جوش ندارد.

3. خودتان را سرگرم کنید

فکر کنید ببینید انجام چه کارهایی شما را سرگرم می‌کند. بهترین راه این است که فعالیت‌های مورد علاثه خود را روی کاغذ بنویسید، البته مساله این است که هنگام ناراحتی و بی‌حوصلگی هیچ کاری لذت بخش نیست. پس چه کار باید کرد؟ فهرستی از فعالیت‌هایی که قبلاً از انجام آن‌ها لذت می‌بردید را تهیه کنید. پس از آن یکی از آن‌ها را انتخاب کنید و انجام دهید.

برای درمان افسردگی‌، به لبخند نیاز دارید.

درمان افسردگی بدون دارو

4. هم صحبت پیدا کنید

دکتر بونی استریکلند (استاد روانشناسی دانشگاه ماساچوست) می‌گوید: «صحبت کردن با دیگران و بیان احساسات شخصی همیشه به شما کمک می‌کند تا احساس خوبی داشته باشید. دوستانی را برای صحبت کردن انتخاب کنید که به شما توجه داشته باشند و با آن‌ها درد دل کنید.»

5. خوب گریه کنید

اگر صحبت از مشکلات باعث بغض شما می‌شود، خوب گریه کنید. گریه شما را کاملاً راحت می‌کند. مخصوصاً اگر علت آن را بدانید.

6. علت افسردگی را پیدا کنید

وضعیت خود را با دقت بررسی کرده و در صدد رفع مشکل خود باشید. در بسیاری از مواقع اگر منشأ افسردگی خود را درست تشخیص بدهید، احساس شما خیلی بهتر خواهد شد. وقتی مشکل خود را می‌دانید، می‌توانید اقدامات لازم را برای رفع آن انجام دهید.

7. تلاش کنید ولی واقع بین باشید

اگر تلاش کردید ولی نتیجه نداد، کار دیگری را شروع کنید. ما بزرگترها هم مثل بچه‌های کوچک و بزرگ درباره چند سال بعد عمرمان حرف‌هایی می‌زنیم و گاهی هم به حرف کوچک‌ترها گوش می‌کنیم؛ هر چند می‌دانیم گذشت زمان غیرواقعی بودن آن‌ها را نشان می‌دهد. دنبال کردن اهداف نامشخص می‌تواند، موجب افسردگی شود. در این شرایط فقط می‌توانید بگویید: «نهایت آنچه از دستم بر می‌آمد، انجام دادم و دیگر آن را انجام ندهید.»

درمان افسردگی با ورزش

8. برای درمان افسردگی، ورزش کنید

تحقیقات بی‌شماری نشان می‌دهند که ورزش می‌تواند برای غلبه بر افسردگی مفید باشد. اگر شما تا حالا به طور مرتب ورزش می‌کردید و تناسب جسمانی خوب ولی ضعیف روجی بدی داشته‌اید، به توصیه دکتر گسل: ورزش کنید تا کنید تا کاملاً خسته شوید. ورزش یکی از روش‌های مناسب برای از بین بردن حالت عصبی شماست.

9. نقاشی بکشید

یکی از بهترین راه‌های بیرون ریختن احساسات نوشتن آن‌ها بر روی کاغذ و یا حتی بهتر از آن نقاشی کردن آن‌ نقاشی کردن آن‌هاست. اگر پس از این که چیزی شما را ناراحت کرد، فوراً بنشینید و شروع کنید به نقاشی کردن، از احساسی که به شما دست می‌دهد، تعجب خواهید کرد. از رنگ‌های مختلف استفاده کنید. انتخاب رنگ قرمز می‌تواند دلالت بر عصبانیت، مشکی نشانه ناراحتی و خاکستری دلالت بر نگرانی داشته باشد.

10. کار واقعاً کسل کننده‌ای را در نظر بگیرید و انجام دهید

برای این که غم و غصه را فراموش کنید، کافی است که به چیز دیگری فکر کنید. برای این منظور، دکتر نوس پیشنهاد می‌دهد که کار واقعاً کسل کننده‌ای را در نظر بگیرید و انجام دهید. چه کاری؟ مثلاً کاشی‌های حمام خود را با برس تمیز کنید، یا یک صفحه از کتابی را چندین بار پشت سرهم بخوانید.

11. مشغله خود را کم کنید

مشغله زندگی در قرن بیستم کم نیست. اگر فکر می‌کنید علت اصلی افسردگی شما به خاطر زمان‌بندی کردن بیش از حد امور است. استراحت کنید و برای کارهای خود مثل حمام آب گرم یا ماساژ وقت بیشتری بگذارید.

12. تصمیم مهم نگیرید

هنگامی که افسرده هستید، اصلاً نمی‌توانید قدرت تشخیص خوبی داشته باشید. او توصیه می‌کند که تصمیم‌های مهم زندگی را بگذارید برای زمانی که حالتان بهتر شد. در غیر این صورت تصمیم اشتباه می‌گیرید. که بدون شک باعث ناراحتی بیشتر شما می‌شود.

13. با دیگران با احترام رفتار کنید

وقتی ناراحت هستید آمادگی آن را دارید که براحتی خود را فوراً به دیگران نشان دهید. ولی این کار را نکنید. چون ممکن است دیگران هم حال شما را داشته باشند و ناراحتی خود را نشان بدهند.

14. نزدیک فروشگاه‌های بزرگ نشوید

ولخرجی زیاد هم درست مانند پرخاش کردن به دیگران، نتیجه عکس دارد. به عبارت دیگر به همان اندازه که خرید زیاد می‌تواند باعث خوشحالی شما شود. هنگام پرداخت صورت حساب‌ها هم ‌می‌تواند مایه نگرانی باشد.

15. سراغ یخچال نروید

خوردن زیاد هم نتیجه عکس می‌دهد. شاید در لحظه خوردن احساس شما خوب باشد. ولی وقتی که شکم و چربی بیاورید باعث افسردگی شما می‌شود. اگر نمی‌توانید جلو شکم خود را بگیرید، برای مقابله با پرخوری از خانه بیرون بزنید.

16. بنویسید و بنویسید

یک تکه کاغذ بردارید و شروع به نوشتن احساساتتان کنید. هیچ چیز را مخفی نگه ندارید. هر چه واقعاً حس می‌کنید را بنویسید. زیاد در قید و بند معنی‌دار بودن نوشته‌هایتان نباشید. هر فردی ممکن است حتی با نزدیک‌ترین دوستانش نیز نتواند بعضی حرف‌ها را مطرح کند ولی با خودش که می‌تواند.

بنابراین هر آنچه در دل دارید را روی کاغذ بریزید. پس از آن که توانستید احساسات سرکوب شده خود را بیرون بریزید، به مقدار قابل ملاحظه‌ای احساس راحتی خواهید کرد. آنچه تاکنون گفته شد، تنها نمونه های اندکی از راهکارهایی است که به شما کمک می کند تا از آنها برای رهایی از افسردگی، کاهش اضطراب و استرس، منزوی بودن و خستگی های روحی و ذهنی خود بهره بگیرید.

سلامت روانی با تغذیه مناسب

17. تغذیه مناسب داشته باشید

تغذیه مناسب، کلید داشتن سلامت فیزیکی و روانی افراد است. در طول روز وعده‌های کوچک و مناسب داشته باشید تا باعث شود انرژی شما در روز بالا بماند. البته ممکن است به سمت غذاهایی با قند بالا گرایش پیدا کنید اما بدانید که ترکیبی از کربوهیدارت‌ها انتخاب بهتری برای شما خواهد بود (2).

18. با اندازه کافی بخوابید

میزان خواب تاثیر بالای بر حال و هوای افراد دارد. زمانی که شما خواب کافی نداشته باشید علایم افسردگی شما بیشتر از قبل خواهد بود. کمبود خواب برای شما ناخوشایند بوده و منجر به ناراحتی و خستگی فراوان می‌شود. مطمئن شوید که در طول شبانه‌روز 8 ساعت خواب کافی خواهید داشت. تنها افراد کمی هستند که با خواب کمتر از هفت ساعت در شبانه روز همچنان عملکرد خوبی خواهند داشت.

19. درباره افسردگی خود اطلاعات داشته باشید

یکی دیگر از نکات مهم برای درمان افسردگی این است که باید تا آنجایی که می‌توانید در مورد افسردگی خود اطلاعات داشته باشید. باید مشخص کنید که علایم و نشانه‌های افسردگی شما به علت بیماری زمینه‌ای است یا خیر .اگر این موضوع صحت دارد ابتدا بهتر است که به درمان آن بپردازیم. فاکتور مهم بعدی میزان شدت افسردگی است که هر چقدر این میزان بیشتر باشد آنگاه شما نیاز به درمان قوی‌تری خواهید داشت.

یکی از روش‌های درمان افسردگی، کنترل استرس است

غلبه بر استرس

20. استرس را از خود دور کنید

و در نهایت سعی کنید تغییراتی را ایجاد کنید تا به شما کمک کند استرس خود را مدیریت کرده و از حجم آن کم کند. استرس زیاد منجر به افسردگی خواهد شد و شما را در معرض آسیب قرار می‌دهد. به زندگی خودتان از زوایای مختلف نگاه بیاندازید و اگر رابطه و یا کار بیش از اندازه می‌بینید سعی کنید آن را حذف و یا به کمترین حالت برسانید.

مراجعه به روانشناس

آیا برای درمان افسردگی باید به روانشناس مراجعه کنم؟

اگر افسرده و بی‌حوصله شده‌اید و علی رغم استفاده از همه روش‌های درمانی که می‌دانستید، این احساس همچنان شما را راحت نمی‌گذارد، لازم است که به یک متخصص روانشناس مراجعه کنید.

همچنین روانشناسان توصیه می‌کنند که در صورت مشاهده حداقل چهار مورد زیر برای مدت بیش از دو هفته، حتماً به پزشک روانشناس مراجعه کنید:

  • ناراحتی، نگرانی یا احساس بی‌عرضگی به طور دایم.
  • احساس ناامیدی و یا بدبینی.
  • احساس گناه، به درد نخور بودن و یا بی‌پناهی.
  • بی‌علاقگی یا لذت نبردن از فعالیت‌های روزمره، از جمله ارتباط جنسی.
  • اختلالات خواب از قبیل بی‌خوابی، زود بیدار شدن و یا خواب ماندن.
  • اختلالات گوارشی(نظیر کم و زیاد شدن اشتها و یا بی‌اشتهایی. کمبود یا اضافه وزن).
  • کم شدن انرژی، خستگی زیاد و یا احساس کم کردن مسئولیت.
  • فکر کردن به مرگ یا خودکشی یا تلاش برای خودکشی.
  • بی‌قراری و یا تحریک پذیری.
  • مشکل داشتن در تمرکز، به یاد آوردن مطالب و یا تصمیم‌گیری‌ها.

سخن پایانی

دانستن در مورد گزینه‌های درمان افسردگی به شما کمک می‌کند تا شرایط بهتری داشته باشید. از جلسات مشاوره روان درمانی، درمان دارویی، درمان افسردگی بدون دارو تا تغییرات سبک زندگی، درمان‌های موثری هستند که شما از هر کدام و یا ترکیبی از آن‌ها می‌توانید برای از بین بردن افسردگی، استفاده کرده تا دوباره احساس خوشحالی و امید به شما باز گردد.

اگر برای پیگیری و درمان افسردگی به پزشک مراجعه کردید لطفاً تجربه خودتان را به اشتراک بگذارید. همچنین اگر روانشناس خوب در تهران یا سایر شهرها می‌شناسید، به دوستان خود معرفی کنید.

کانال تلگرام زوم لایف
توجه: اطلاعات موجود در مجله اینترنتی زوم لایف، از منابع معتبر خارجی تهیه و ترجمه شده است اما جایگزین هیچ‌یک از نسخه‌هایی که پزشکان می‌نویسند، نیست. اگر فکر می‌کنید مشکل پزشکی دارید، لطفاً برای تشخیص و درمان به پزشک مراجعه کنید.
ارسال نظر
عکس خوانده نمی شود
تعداد نظرات (410)
  1. متینا در 26 شهریور 1402
    سلام من متینا هستم...
    من قبلا خیلی حس بهتری داشتم یعنی واسه هرکاری که میخواستم بکنم قوی بودم ولی الان خیلی تنبل شدم حس میکنم کسی منو دوست نداره دوست دارم برم بالای کوه ولی دوست دارم دو تا کار کنم ۱_ دوست دارم تا جایی که میتونم داد بزنم و خودمو خالی کنم ۲_ دوست دارم از بالای همون کوه خودمو بندازم پایین...
    الان براتون سوال میشه که اقدام خودکشی رو کردم یا نه جواب:خیر، نکردم ولی بهش فکر میکنم از این زندگی خستم از آدما به جز خانواده م بدم میاد تست افسردگی دادم و آره افسردگی خفیف داشتم وقتی تنهام میترسم احساس میکنم یکی میخواد منو بیاد بکشه ولی این حس از روزی شروع شد که فیلم ترسناک دیدم🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️
    دوست دارم برم پیش روانپزشک ولی از این کارم بر نمیام البته کار سختی نیس ولی میترسم کار اشتباهی کنم و البته دیگه مثل گذشته تصمیم نمیگیرم
    پاسخ
  2. Mbina در 14 شهریور 1402
    سلام من 20 سالمه حوصله هیچی ندارم انرژی هیچ کاری با دوستان سرد شدم با خانواده ، حس میکنم هیچکی دوستم نداره، بدردی هیچی نمیخورم تنهام کسی درکم نمیکنه، جرات خودکشی ندارم ولی دلم میخاد با یه سانحه طبیعی بمیرم،امیدی به ایندم نیس از خدا کمک خاستم ولی صدامو نمیشنوه از ادما خستم میخام هیچ کاری نکنم فقط بخورم بخوابم انرژی ندارم صبحا پاشم ، قبلا انرژی داشتم ب اینده دلم روشن بود درس خون بودم با اعتماد بنفس شوخ ولی الان حالم از خودم بهم میخوره.تازگیا خودمو با مترجمی کتاب دارم مشغول میکنم تا بهتر شم. میخاستم برم مشاور ولی پول ندارم و دوس ندارم به خانواده بگم دارم کار میکنم تا پول بیاد دستم شاید نرفتم چون دوست ندارم برم
    پاسخ
  3. مهمان Maria در 24 مرداد 1402
    سلام ولی من فقط ۱۶ سالمه :) بارها به خودکشی فک‌کردم دوتا خودکشی ناموفق داشتم از همچی خستم احساس بدی به خودم دارم از خودم رفتادام همچیم بدم میاد احساس پوچی‌میکنم آدمای دورم حتی خستم کردن انقد نامردی دیدم همیشه ناراحتم دیگ نمیتونم خوشحالیو حس کنم خانوادم حس میکنن دروغ میگم و دارم‌محبت جلب میکنم در صورتی که من حتی محبتشون هم دیگه الان به کارم نمیاد دستام میلرزه حالم خوب نیست حتی یسری اوقات دیگ خیلی بهم میریزم از کلاس چهارم این با من بوده من تمام علائمی که گفتید رو دارم
    پاسخ
  4. پری در 18 مرداد 1402
    من ۱۲ سالمه افسردم ولی کسی رو ندارم که درکم کنه و تاحالا به کسی نگفتم میدونم بچم ولی تقصیر خودم نیست به خاطر یه سری از مشکلات که یکیشون یه پسریه که همش مزاحم میشه و من شماره اون رو بلک کردم ولی من همش نگرانم که پیام بده یا که زنگ بزنه در برنامه های دیگر که یکیش هم برنامه ای که برای مدرسه ام هست و من شب و روز از ترس اینکه پیام بده و پدر رو مادرم بفهمند و یکی اش هم این است اگر من راستش را بگویم برادرم به دروغ می‌گوید نه اینطور نیست و الان هرچی میگم فکر میکنن دروغ مقگم
    پاسخ
  5. مهمان میلاد در 22 تیر 1402
    سلام اسم من میلاد هستش و۲۹سالمه ومن مشکلم خیلی بزرگه من ۳ ساله پیش ازدواج کرده بودم ازدواج من اوایلش خیلی خوب بود بعدش یهو همه چیز تغیر کرد همیشه با من وزنم دعوا بود تا اینکه رفتم خونه جدا براش رهن کردم اولش با خانواده بودیم بعد از این که خونه رهن کردم زنم بار دار شد زنم تو چهار ماهگی بود بچم سقد کرد از قصد انداختش موقعی که من سر کار بودم انداخته بودش با کمک مادرش بعدا بعد از گذر مدتی فهمیدم که بدون این که بدونم رفته با مادرش درخواست طلاق غیابی کرده بود بااین که خیلی اذیتم کرد خیلی دوسش داشتم به اجبار خانوادش وخانوادم مجبور شدم طلاقش بدم هیچ کس کمکم نکرد بعد از این که طلاقش دادم دچار افسردگی خیلی شدید شدم اصلا میل به هیچ کاری ندارم شبا تا صبح بدون دلیل بیدارم روزا فقط میخوابم با دوستام رابطمو قطع کردم خیلی هم احساسی شدم سر چیز های علکی هم گریم میگیره چند بار اقدام به خودکشی کردم ولی نمردم
    پاسخ
    1. مهمان مریم در 3 مرداد 1402
      برادر گل درکت می کنم خیلی سخته واقعن براتون دعا می کنم بتونید این مشکل رو حل کنید و به حال خوب برسید
      پاسخ
  6. خلیل ظاهری در 13 تیر 1402
    سلام با اجازه من خلیل هستم پسر افغان 22 سال سن مه من از خورد سالکی وقتیکه ۷سالم بود کار میکردم و در زم درس هم می‌خوانم وبه خیلی موفقیت های خوبی رسیده بودم توی جریان مدرسه بعدش متوجه شدم که نمیتونم به درس های خود ادامه بدم چون که اقتصاد خوبی نداشتم الان هم دارم کار میکنم خیلی روی حسابم تاثیر گذاشته چون خیلی زحمت کشیدم درس خواندم الان هم کار گری میکنم . نکته منظورم اینکه چرا هالی نمیتونم باشوق حیه جان مطالعه داشته باشم یا اصلا یه حال بد دارم خیلی تنبل یا ضعیف شدیم همین،میشه یه نظر بدین ممنون میشم
    پاسخ
    1. موسوی در 23 تیر 1402
      خیلی خوبه که علی رغم مشکلات مالی به فکر درس خوندن هستید به خدا توکل کن و امید داشته باش و درس ات را دوباره شروع کن به این فکر کن با درس خوندن زندگیت تغییر میکنه تو قوی هستی چون از بچگی کار کردی که خیلی سخنرانی از درس خوندنه پس درس ات را شروع کن
      پاسخ
  7. مهمان علی در 12 تیر 1402
    سلام. کامنت هارو خوندم و فهمیدم که باید به حال خودم شکر کنم و به حال دیگران دعا. انشالله هر مشکلی دارید برطرف بشه
    من یه مشکلی دارم که سر دیدن فیلم و سریال بدجوری افسرده میشم.
    مخصوصا وقتی یکی از شخصیت های داستان میمره
    تازگی یه سریال دیدم که همون قسمت اول یکی از کارکتر های خوب سریال میمره و منم دیگه یه چند روزی هست بسیار افسرده شدم
    وقتی هم سریالیو تموم میکنم هم همین وضعیته.
    درکل مشکل جدی نیست ولی اومدم اینجا بنویسم یکم خالی شم.
    یاحق
    پاسخ
  8. زرگلی در 4 تیر 1402
    چون در یکی از ازمون هاشرکت کردم قبول نشدم ولی همه دوستام قبول شدن من نشدم خیلی ناراحتم کلا اخنلال خواب گرفتم دیگع نمی تونم برای امتخان محدد اماده شم اصلا نمی تونم تلاش کنم برای دوباره یاد گرفتن
    پاسخ
  9. مهمان ناشناس در 4 تیر 1402
    سلام من علائم‌افسردگی رو دارم ولی هیچ دلیلی نداره دارم تو بهترین شرایط زندگی میکنم از لحاظ محبت سرمایه هیچ چیز کم ندارم ۱۲ سالمه و به چشم پدر مادرم بچم هنوز ولی نمیدونم چم شده شاید بخاطر اینه که امسال از دوستام حداشدم و رفتم مدرسه دیگه ولی هنوز باهاشون در ارتباطم و چند ماهی تو پارک سینمایی میبنمشون ولی باز اصلا دلم گرفته از هیچ راضی نیستم پدرم با زبان باشگاه و... وقتمو پر میکنه گوشی رو ازم دور میکنن ولی من حتی توی عروسی هم لبخند نمیزنم فقط اهنگ. گریه. رمان و دمبال یکی که بتونم باهاش راحت حرف بزنم با اینکه به پدر مادرمم میگم ولی یکی که همسن خودم باشه دلم نمیخواد برم پیش روانپزشگ یعنی حس خوبی به رفتم ندارم و از همه ادما بغیر از خانوادم بدم میاد اصلا حوصلشون رو ندارم ترس از اجتماع دارم همش نظر دیگران برام مهمه‌ولی هیچ اقدامی نمیکنم واقعا باید به موقعیتم بخندم ولی باشما درمیون گذاشتم خوبه
    ولی یه نور امیدی توی وجودم میبنم ولی توی تست افسردگی گفت افسردگی شدید اصلا دنیای چرتیه
    پاسخ
    1. Sina در 4 تیر 1402
      میدونم ممکنه احساس پوچی و ناامیدی کنی و انگار هیچ لذتی برات وجود نداشته باشه. خودمم قبلا این مشکل رو داشتم و گاهی هم حس میکنم.
      مطمئن باش یه روانشناس خوب میتونه خیلی کمکت بکنه ممکنه ازشون خوشت نیاد درکت میکنم ولی بهتره با مادروپدرت مطرح کنی و پیش یه روانشناس خوب بری؛ بهت قول میدم خیلی حالت بهتر میشه :)
      پاسخ
    2. Sina در 4 تیر 1402
      در ضمن سعی کن به خدا نزدیک بشی چون بهترین کسی که ما داریم و دلش برامون میسوزه و همیشه هوامونو داره خداست و اگر اعتقاد داری نماز بخون قطعا تو حالت تاثیر گذاره.
      پاسخ
    3. مهمان امیر در 16 مرداد 1402
      سلام منم دقیقا 12 سالمه و همین علائم رو دارم و 2 ساله درگیرشم منم مثل تو نمیخوام برم دکتر دوست دارم با همسن خودم حرف بزنم
      پاسخ
  10. اسماعیل رجبی در 2 تیر 1402
    از بچگی بدون پدر مادر بزرگ شدم و فقط تو سرم زدن هیچ وقت یادم نمیره یه قاشق فلفل قرمز میریختن تو دهنم بعد مینداختن تو انباری بدون آب درم میبستن از شدت سوزش‌ خون دماغ میشدم و بی هوش این یکی از تنبیح شدنام بود العان 28 سالمه یه پسر 4ساله هم دارم ولی شدید افسرده شدم انگار 28سال بدبختی یجا ریخته تو دلم نمیدونم چیکار کنم همش احساس میکنم دیگه آخر خطم حتی حوصله بچمم ندارم
    پاسخ
    1. مهمان باران در 13 تیر 1402
      واقعا حالم گرفته شد
      و ناراحت شدم واقعا حق داری
      به نظرم بهتره بری پیش دکتر
      پاسخ
  11. اسماعیل رجبی در 2 تیر 1402
    سلام من افسردگیه خیلی شدیدی دارم نمیدونم چیکار کنم حتی حوصله دکتور رفتنم ندارم همش دوس دارم یه جای تاریک تنها باشم حوصله هیچیو هیچ کسیو ندارم
    پاسخ
  12. مهمان امیر در 18 خرداد 1402
    سلام‌
    میخواستم‌ یکم‌ از تجربیاتم‌ در مورد‌ افسردگی‌ و راهکارای‌ مقابله باهاش‌ بگم‌ تا شاید  به بدردتون‌ بخوره‌
    لطفا‌ اگه‌ مفید  هست‌ از نظرتون‌ انتشار بدید تا بدست‌ افرادی‌ که  میتونه‌ کمکشون کنه‌ برسه‌ 
    این‌ متن‌‌ طولانیه‌ اما‌ فکر میکنم‌ ارزش‌ خواندن‌ داشته باشه
    خب‌ انسان‌ اول باید فکر‌ خودکشی رو کاملا‌ پاک‌ کنه‌ از سرش   و کلا  بهش‌ فکر‌ نکنه‌
    بعد انسان‌ باید‌ بدونه‌ که بدون‌ هدف خلق نشده و قطعا‌  هدفی‌ از خلقتش‌ هست‌   هر چند حالا ازون‌ آگاه نباشه
    و حتما  توان‌ ادامه زندگی‌ رو داره وگرنه‌ خلق نمیشد‌ و تا اینجا‌ نمی رسید
    اعتقاد‌ به خدا و توکل‌  و امید به خدا میتونه‌ خیلی‌ کمک‌ کننده باشه‌ چون‌ خدایی‌ که تورو‌ خلق کرده قطعا حمایتت‌ میکنه‌ و تو هرگز‌ تنها نیستی‌ و در مشکلات‌ نا امید نشو‌ چون‌ خدا رو داری و قطعا توان‌ درست کردن‌ وضعیت‌ رو داری وگرنه‌ تو این‌ وضع‌ قرار نمیگرفتی‌‌ پس تسلیم‌ نشو و کم کم‌ شروع کن‌ به تلاش‌ برای‌ تغییر وضع موجود و از خدا کمک بخواه
    و معنویت‌ رو در خودت‌ تقویت‌ کن میتونی‌ از سخنرانی‌ ها  و کتاب ها و ... برای ایجاد حس امید و معنویت‌ در زندگی‌ استفاده کنی‌


    انسان در افسردگی‌ انگار‌ که به هیچ‌ چیز‌ علاقه‌ ای نداره‌  و اما‌ شخص‌ اگه نگاهی‌ به زندگیش‌ کنه‌ قطعا  میتونه یک یا چند کار لذت‌ بخش‌ مثل فیلم‌ دیدن‌ و کتاب خواندن‌ یا یه حرفه‌ که بهش‌ علاقه داره‌ پیدا کنه‌ مثلا من خودم ‌ به فلیم‌ دیدن‌ علاقه‌ دارم خلاصه‌ که خیلی‌ چیزا‌ هست‌ که انسان‌ بهش‌ علاقه‌ داره اما‌ خبر نداره‌ که خب باید با اون‌ بی علاقگی‌  وضعف جنگید تا علایق‌ رو کشف کرد‌ و باهاش‌ زندگی‌ رو زیبا کرد علاقه‌ میتونه‌ به هر چیزی‌ باشه
    این‌ رو تو ذهنمون‌ داشته‌ باشیم‌ که قرار نیست‌ تو زندگی‌ مثل یه ربات همش‌ کار و تلاش‌ زحمت‌ داشته باشیم‌ و
    میتونیم‌ مدتی‌ هم‌ از کارهای‌ مورد علاقه لذت‌ ببریم‌
    و قرار نیست‌ همش‌ رنج‌ و سختی‌ بکشیم‌ و روزهای‌ شیرین‌ و خوب هم‌ خواهیم داشت‌
    اصلا‌  به‌ سختی‌ هایی‌ که قراره در طول مسیر زندگی‌ قراره‌ داشته باشین‌ فکر نکنین و از حال لذت ببرید
    افکار منفی‌ رو کلا‌ دور بریزید‌ و مدام‌ تو خودتون‌ نباشید و سعی‌ کنید کمتر تنها‌ باشید و با دیگران‌  بیشتر وقت‌ بگذرونید و دوستان‌ جدید پیدا کنید‌
    سعی کنید در لحظه زندگی‌ کنید‌ و از امروزتون‌ لذت ببرید بدون‌ فکر کردن به  فردا  آخه‌ کی میدونه‌ فردایی قراره‌ اصلا باشه  یا نه که براش‌ غصه بخوریم‌
    اگه‌  فکر میکنی‌ بخاطر  شرایط  محیطی ‌ و افرادی  که اطرافت هستن‌ این حال رو داری‌ سعی کن‌ یا رفتارشون‌ و محیط‌ رو تغیر بدی
    با تغییر سبک‌ زندگی‌ یه قدم‌ مثبت‌ تو بهبود زندگیت‌ داشته‌ باشی‌
    سعی‌ کن‌ با یک یا چند  نفر   در مورد حالی که داری   صحبت‌ کنی‌ و کمک‌ بگیری‌‌ و با خانواده‌ حتما‌ در مورد‌ وضعت‌ بگو‌  و کمک‌ بخواه‌ ازشون‌
    خودت رو دوست داشته‌ باش‌ و از زندگی‌ لذت‌ ببر که کوتاهه‌
    از اموری ‌ که بهشون‌ علاقه‌ داری‌ مثل پاداش  استفاده‌ کن‌ و مثلا‌ با انجام‌ یه‌ وظیفه‌ یا کار به اموری‌  که علاقه داری بپرداز‌
    همچنین‌ میتونی‌ از‌ مطالب‌ و فیلم‌ ها‌ و ....  تو فضای‌ مجازی‌ و کتاب ها‌ و ....  که در مورد‌ افسردگی‌ و راه درمانش‌ هست‌ هم‌ استفاده کنی‌
    اگه‌ مواردی‌ که گفتم‌ نتونست‌ نتیجه‌ بده‌ حتما‌ مشاور‌ه و پیش  روانشناس برو‌ و هزینه‌ اش هم‌ هر طور شده جور‌ کن‌ چون خیلی‌ مفید هست
    پاسخ
    1. مهمان فاطیما در 14 تیر 1402
      همون حرفای کلیشه ای همیشگی:)
      پاسخ
  13. مهمان meli در 16 خرداد 1402
    13 سالمه.از وقتی 7 سالم بود خانوادم باهم مشکل داشتن و منو خواهر برادرمو تویفشار میزاشتن از وقتی نه سالم بود دچار افسدگی شدم و همش میگفتم زندگیم تموم شده و هرسال برام ده سال میگذشت تیزهوشان درس میخونم و استرس و فشار روم خیلی زیاده نه فقد استرس و فشار درس بلکه خانوادم کسایی که خانواده سختگیر دارن منو درک میکنن الان هم دیگه امتحانای ترم دومه و من واقن نمیدونم چجوری قراره توی خونه با خانوادم کنار بیام من همیشه باهاشون مشکل داشتم یا درحال دعوا کردن بودم و به بهانه های درس دارم کتابخونه رفتن یا کلاسای اضافه ازشون دور میشدم. اونا اجازه نمیدن با دوستام برم بیرون یا اصلا دوستی داشته باشم و خیلی احساس تنهایی میکنم چندباریم پیش روانشناس رفتم ولی جواب نداده.
    پاسخ
  14. مهمان فاطمه در 10 خرداد 1402
    سلام من متولد ۷۷ هستم یک‌ ازدواج ناموفق داشتم ۶سال بعد جدا شدم و طی دوران نامزدی شدیدا افسردگی گرفتم و تا دو سال تحت درمان متخصص اعصاب روان و مشاور بودم بعد بهتر شدم اما تا اخر درمانم نرفتم دیدم ک خوب شدم گفتم نرم دیگه بعد سه سال جدا شدم و الان ی زندگی جدید شروع کردم بدون هیچ فاصله ای وارد رابطه عاشقانه شدم و دوسش دارم هنوز عقد رسمی نکردیم اما باهم زندگی میکنیم ایشونم یه زندگی ناموفق داشتن و همسرشون منزلو ترک کردن ب قصد طلاق و الان وسط دادگاه و... هستن
    با تمام عشق و علاقه ای ک بهم دیگه داریم دعوا و اختلافم سر گذشته هامون باهم داریم
    مدتیه من مجدد حالت های افسردگی
    چند سال قبلم برگشته و مدام گریه میکنم یع چیزی مثل سنگ تو گلوم گیر کرده بغض دارم انگار
    اشکام بی اختیار میاد تپش قلب دارم قلبم درد میکنه سمت چپم سر میشه و خواب میره
    احساس تنهایی و پوچی دارم مدام فکر خودکشی ام ی بارم جدیدا قرص خوردم ولی زنده ام
    فقط از خدا میخام بمیرم
    از خودم راضی نیستم همش زهنم مشکوکه
    اطرافیانمو اذیت میکنم
    انتظارم بیش از حده مدام محبت میخام و توجع
    دوست دارم کسی ک دارم باهاش زندگی میکنم بامن بگه بخنده حرف بزنه اما سکوت میکنه و بد تر ناراحت حال منه و سیگار میکشع سیگاری بودنش ب شدت عذاب اوره برام اما از ته قلبم میپرستمش
    میخام زندگیم خوب بشه باهم. ازدواج رسمی کنیم و ی زندگی از صفر بسازیم منم بخدا آرزو دارم ی بار شکست خوردم نمیخام بار دوم بخورم ممنون میشم کمکم کنید
    پاسخ
    1. اسماعیل رجبی در 2 تیر 1402
      منم اینجوری ام خیلی حالم بده سمت چپ سرم سر میشه دلهره دارم
      پاسخ
  15. ساسان در 9 خرداد 1402
    سلام وقت بخیر
    مدتیه بخاطر شرایط کاریم و اجاره مغازه دچار استرس و افسردگی شدید شدم
    مغازه اجاره نشین هستم
    چند روزیه متوجه شدم مغازه فروش رفته و‌ مالک جدید خودش می‌خواد بیاد کار کنه
    افسردگی من بخاطر زحمتاتیه که تو مغازم کشیدم رنجهایی که موقع خرید جنس تحمل کردم رقابت هایی که بهم تحمیل شد و باید درش شرکت میکردم
    حدود ۳۴ سال سن دارم
    بخاطر انتخاب نادرست خودم در شغل و نداشتن همکار جنس مخالف در مغازه مجبور شدم به کارام حراج بزنم…و خودمو خالی کنم
    استرس و نگرانی انتخاب به شغل دیگه حالمو به شدت بد کرده احساساتم از کنترلم خارج شده
    شاید ساعت‌ها میل به گریه کردن داشته باشم
    ولی راهی ندارم جز مقاومت
    تو خونه جلوی همسر سعی میکنم خودمو خوب نشون بدم اما اگر لحظه ای تنها بشم دلم گریه می‌خواد
    جامعه زندگی رو برای مردم سخت کرده
    اگه اینگونه تورم نداشتیم منم میتونستم بعد ابن همه سال مغازه بخرم تا اینجور به مشکل نخورم
    توکلم فقط به خداست
    دلم خیلی میسوزه خیلی زیاد
    پاسخ
  16. hova در 6 خرداد 1402
    واقعا نیاز به کمک دارم. درسم شدیدا تحت تاثیر قرار گرفته
    پاسخ
  17. سرور در 5 خرداد 1402
    سلام من سابقا یک آدم خیلی شاد بودم دوستای زیادی داشتم تا اینکه حامله شدم و متاسفانه در روزای آخر بارداری و زایمان مشکل مالی برای شوهرم پیش اومد و اومدیم خونه مادر و پدرم متأسفانه برخورد بدون و حرف و حدیث های اونا باعث شد روایت بدیو بگذرونیم زایمان سختی داشتم بعد اون افسردگی زایمان گرفتم چندین بار خود زنی و فکر به خودکشی و اینکه دنیا بی اهمیت مرتب آزارم میده آخرین باری که راحت خوابیدم رو یادم نمیاد احساس میکنم از خودم و بدنم بدم میاد از خانوادم بدم میاد حتی از تلفن کردن و احوال پرسی با اونا بدم میاد دوست
    دارم ازشون فرار کنم و نبینمشون برام اهمیتی ندارن بدتر از همه با فشارهای عصبی پرخوریم زیاد میشه بدتر از اون به سختی می‌خوابم و تقریبا چهار پنج ساعت در شبانه روز الان یک سال و نیم از مادر شدنم میگذره و هنوز حالم بده
    پاسخ
  18. یکی ناشناس در 22 اردیبهشت 1402
    سلام من همیشه درحال گریه هستم خیلی سریع گریم میگیره مادر پدرم با هم خوب رفتاد نمیکنن دلم نمیخاد اینتوری باشه من ۱۴ سالمه ولی بار ها و بار ها خاستم از پشته بوم خونه به پرم پاین خودمو راحت کنم چون این خوب نبودن رفتارشون منو تا سرهد مرگ عضاب میده این راه های شما هم جواب نداد هر دفعه میرم روی پشت بوم یک چیزی که نمیدونم چیه منصرفم میکنه دلم میخواد بمیرم دیگه کور سوی امیدی ندارم اگر راهی ندارم یک روز یه کارم عمل کنم نمیتونم تو روی بابام وایسام تا جلوی اضیت کردن مادمو بگیرم جرعتشو ندارم راهی چار دارم؟؟؟؟؟
    پاسخ
    1. علیرضات در 30 اردیبهشت 1402
      سلام،اول از همه اینو بدون که تنها نیستی و خیلی آدمهای دیگه هم هستن که مثه تو این مشکلاتو داشتن و دارن و مشکلشون حل شده و خوب شدن،اینکه گریه کنی اصلا کار اشتباهی نیست اما نباید طولانی مدت یا همیشگی باشه،نباید بزاری کنترلش از دستت خارج بشه،باید برای خودت و سرامتی روحی و حسمیت ارزش قائل باشی.راه حل اینه که مادر و پدر هرطور که شده باید پیش یک مشاور خوب برن تا مشکلشون ریشه‌ یابی بشه و حل بشه،هیچوقت با دعوا و بحث هیچ مشکلی حل نمیشه و بدتر هم میشه،اگر میتونی به یک بزرگتر بگو که از پدر و مادرت بخوان که باهمدیگه به مشاور برن تا هرچه زودتر باهم خوب بشن،هم برای خودشون هم برای تو...
      این هم که میگی بارها خواستی از پشت بام اونکارو بکنی،بزار خیلی دوستانه و خودمونی بهت بگم،به بعدش فکر کن،هیچ چیزی نه تنها حل نمیشه،بلکه بدتر میشه،فقط به مشکل اصلی یه مشکل دیگه هم اضافه میشه،هم برای تو هم برای خانوادت و عزیزانه اطرافت...خیلیها فکر میکنن با این کار مشکلشون حل میشه و از عذاب رها میشن اما دقیقا بلعکس هست،با این کاره اشتباه هم بیشتر از قبل عذاب میکشن هم دیگرانو عذاب میدن،خدا یه فرصت زندگی کردن به تو داده،همونقدر که دلت نمیاد حق زندگی کردنو از یک انسان دیگه بگیری پس نباید دلت بیاد نسبت به خودت هم از زندگیت سیر یا خسته بشی و تمامش بکنی،باید هرروز با امید بیشتر و قوی تر از قبل زندگیتو ادامه بدی،چشم به هم بزنی عمرت میگذره،هر خوبی یا بدی بالاخره تمام میشه،حتی بدترین دردها و زخمها هم کم کم با گذر زمان خوب شدن...خودتو دوست داشته باش،بهت قول میدم که درست میشه همه چیز برات
      پاسخ
  19. پارسا فروزنده در 15 اردیبهشت 1402
    سلام. من ۱۳ سالمه شاید بگید بچه هستم و همه اینا به خاطر بچه بودنه ولی خب اگه یک باشه ک ب حرفام گوش بده فکر کنم بتونه منو درک کنه.
    از وقتی ۷ سالم بود و مدرسه رفتم هیچکسی حرفمو باور نمیکرد یا گوش نمیداد و همیشه در سرزنش دیگران بودم ولی تا قبل از اون منو کتک میزدن ولی از ۸ سال به بعد منم سعی می‌کردم مقابله کنم مخصوصا با مادرم.
    ولی الان که ۶ سال گذشته فهمیدم خانوادم غرق ماتریکس شدن و براشون مهم نیست دلیلای من و فقط مدرسه و حرفای خودشون مهمه. از وقتی پردم به مادرم خیانت کردن که حدودا ۱۰ سالم بود مادرم حدف داشت که از بابام جدا شه ولی ب خاطر جدا نشد. علاوه بر اون هر وقت پریود میشد اعصابش رو سر من خالی می‌کرد و وقتی من حرف حق رو میزدم می‌شدم آدم بَده. الان هم به خاطر چرت ترین دلیل ممکن یعنی چون گفتم بده نمونه سوالات درس تفکر و سبک زندگی( عن و چرت و بی معنی ترین درس جهان) رو از موبایلم بگیرم و اون گفت نه باید کتابتو بخونی منم گفتم ۱۲۸ صفحه رو امتحان دارم و چون این معلم ریاضی مثل بچه ها باهام لج کرده و منو از کلاس میندازه بیرون، نمونه سوالات رو از موبایلم بگیرم. بعد شروع کرد به غر زدن الکی و منم فقط گوش میدادم بعد بحث رو عوض کرد و شروع کرد جلوی خانوادم به گفتن اینکه وای چقدر بدبختم از دست این.. و از این چیزا میگفت.
    منم برای تموم کردن بحث فقط گفتم زندگی شخصی خودمه. فقط همین. بعد وسایلمونو جمع کردین که بریم خونه یه خودمون قبل اینکه سوار ماشین بشیم گفت من چرا خودمو بدبخت کردم به خاطر تو و باید جدا می‌شدم میرفتم سراغ زندگی خودم و..‌.
    شما هم جای من باشید به خاطر این دلایل چرت کسی همچین حرفی بزنه ناراحت نمیشین؟ از بچگیم هم همینو میگفت. ولی بعد اون اتفاق خیانت فقط داره این قضیه رو وسط. و من تا الان هر لبخندی که زدم به خاطر جوک یا کار های خنده داری بوده که دوستام انجام میدادن.
    ولی اونا حتی خبر ندارن که من چقدر درد میکشم نه مادرم.
    هیچکس خبر نداره...
    پاسخ
    1. مهمان فائزه در 6 خرداد 1402
      سلام . نباید مادرتو مقصر بدونی عزیزم . اون خیانت دیده و از لحاظ روحی حالش خوب نیست . و ممکنه عصبانیتش سر هرکی خالی کنه . مادرت ازخودش و احساسش گذشته تا تو بدون پدر مادر نباشی و هردو کنارت باشن . شاید منت بکنه ولی ناراحت نشو . بنظرم اگه پدرت فقط یبار خیانت کرده و پشیمونه و تکرار نشده باهاش حرف بزن تا دل شکسته مادرتو بدست بیاره و حال مادرت و خونوادت خوب بشن . و اگه دوباره تکرار کنه ممکنه طلاق بگیرن . میدونم سن کمی داری میدونی منم پدر مادرم از اول زندگی بحث میکردن مادرم خیلی بهش ظلم شده ، پدرم هیچوقت براش خرید نکرده هیچوقت کادو نداده ، همیشه باحرفای مزخرفش مادرمو ناراحت کرده . مامان من عاشق بابام بود ولی بابام نبود . و الان عشق مامانم ب نفرت تبدیل شده . ماهم داریم تحمل میکنیم . اینا خیلی فرشته های ماهین که خودشون تو هر وضعیت بااین ک مشکل دارن مارو ترک نمیکنن تا یک خونه ای بالاسرمون باشه تا نیفتیم دست پدر زن و مادر زن . بخدا بابام بازنشسته ارتشه اخلاقش بده اما سرماه ک حقوقش میاد میره خرید میکنه حتی صدهزارم ممکنه جیبش نمونه . اما بفکر ماهس . نمیدونم کار درستی میکنن یانه ‌ اما خودشونو فدای ما میکنن و ماهم مجبوریم یه زندگی تلخ داشته باشیم . شاید جدا بشن وضعیت بدتر هم بشه . پس ناراحت نشو فقط خونه شما اینچیزا نیست
      پاسخ
    2. مهمان امیر در 16 مرداد 1402
      خیلی درکت میکنم امیدوارم هممون خوب شیم برگردیم به روزای خوبی که شاید هیچ وقت وجود نداشتن
      پاسخ
  20. زهرامحامدی در 14 اردیبهشت 1402

    سلام من از وقتی بچه بودم پدرم مادرمو جلو چشامون کتک زده همینطور خواهرم ومنو سر همه چی بخاطراین دعوا ها من همش عصابم خورد میشد تمرکزی برام نمیموند همش میترسیدم اومدنی پامیشدم نماز بخونم یا تمیزکاری که تعریف کنه ولی به ساعت نمی‌کشید که پدرم دوباره صداش بلند میشد سر هر چیز کوچیکی به همه چی گیر میداد به همه چی خواهرمو به زور شوهر داد ولی توهمون دوران عقد خواهرم پافشاری کرد طلاق گرفت بعداون بددهنی پدرم خیلی بدتر شد کتک های مامانم خواهرم ومنم میرفتم مانع بشم منم کتک میزد ترسی عجیب توصیف نشدنی تووجودم بود ومن نتونستم حتی دیپلم بگیرم ولی خواهرم بااینکه متولد ۷۴هستن وازمن دوسال بزرگترن بازم علاقه ای به ازدواج نداره الانم من دوساله ازدواج کردم چن ماهی میشه اومدخونه خودم ولی هرموقع همسرم میومدخونمون پدرم هرچی ازدهنش میومد بارم می‌کرد..ولی ازبین اون همه حرف ج*ده گفتنش آبرومو بردین..من جاهازمیدم به اون ج*ده پیش فامیلا تحقیرکردنش موقع جاهازخریدن که نصفش همسرم خرید به سرم زدناش اون عصبانیتش بددهنیاش ازیادم نمیره الانم من کرج زندگی میکنم خیلی دورم ازشون ولی هم توزندگیم روم تاثیر گذاشته هم تو روحم جسمم همش میخوام بخوابم باادما نمیتونم ارتباط برقرارکنم همش گریه میکنم حرفام خییییلی خییییلی زیاده نمیتونم برم حتی کتابخونه یا یه بانک همش اشک میریزم همش قلبم دردمیکنه کاش مردن هم مثل خواببود کاش میشد دردمو یجوری بیان کنم دردمو بفهمن کاش میشد شوهرمو بدبخت نکنم میدونم دیر یازود طلاقم میده اونروز باید خودکشی کنم که عرضه خودکشیم شایدندارم نمیدونم

    پاسخ
    1. hova در 6 خرداد 1402
      بابت وضعیتی که داری متاسفم و نمیتونم به خاطرت گریه نکنم.
      میشه نمیری؟ خواهش میکنم. بچه گونه صحبت میکنم ولی... نمیدونم دیگه چجوری باید ازت خواهش کنم
      پاسخ
  21. محمد در 4 اردیبهشت 1402
    سلام دوستان من محمد هستم امسال ۲۱ سالم میشه من به طور شانسی این سایت دیدم بعد از خونده برخی از داستان دوستان گفتم من احساسم بگم یک سوال داشتم آیا آدم مثل اگه بترسه میتونه باعث افسردگی بشه
    خوشحال میشم که زود جواب بدید
    پاسخ
  22. حسین در 3 فروردین 1402
    سلام علیکم من یک پسر ۱۶ساله و مذهبی هستم و عاشق دختری شدم اما خونش تو کرجه با پدر و مادرش هعی میرن کرج منم خیلی عاشقش شدم خیلی جوری که افسردگی گرفتم حالمم بسیار بده قلبم احساس سنگینی میکنه اصلأ رو به راه نیستم نبینمش حالم بد میشه چیکار کنم میشه راهنمایی کنید شرایط ازدواج هم نیست بسیار ممنون
    پاسخ
    1. خواهر شما در 7 اردیبهشت 1402
      سلام من را یک دوست بزرگ حساب کن دنیا ارزش این را ندارد که بخواهی خودت را درعشق و عاشقی که آینده ای برایت ندارد خراب کند او میرود تنها خاطره را بجا میگذرد و زیاد فکر کنی در این سن و سال افسرده میشوی سعی کن واقعیت را قبل کنی یک روز به حرف من میایی من تجربه کردم و وقتی سنم رفت بالا افسردگی گرفتم شاد باش گردش کن ورزش کن کتاب بخوان خودت را با خانواده گرم کن یک دفترچه خاطرات در دست بگیر بنویس آنقدر با این خودکار و کاغذ دوست باشد تا تخلیه شوی من بخاطر خودت میگم سعی کن تلاش کن زندگی آن نیست که بخاطر یک دختر خراب کنی در این سن و سال انسان اینجوری وابسته می شود.
      پاسخ
    2. بنده خدا در 22 تیر 1402
      منم مثل تو ولی ۱۵ساله ولی بعد یه مدتی گفتم گور بالاش این همه دختر خوش گل ولی افسردگیم به خاطر دعواست باهمه سر موضوعای چرت و پرتی که اکثرش حق با منه احساس میکنم این بلا ها فقط سر من میاد جدیدا گیج میزنم منی که شاگرد اول بودم الان خیلی تو درسم افت کردم از بابام حالم بهم می خوره
      پاسخ
  23. مروه در 18 اسفند 1401
    سلام به همه منم احساس افسردگی دارم خصوصا قبل پریودم واقعا احساس افسردگی و بد بختی میکنم همیشه احساس میکنم باید بلند بلند حق بزنمو بگریم تا یکم راحت بشم گوشام صدا میدن وزوز گوش گرفتم احساس میکنم بدبخت ترین ادم دنیا منم میخواستم دکتر بشم که الان نمیتونم درس بخونم همه خوشی هام به باد رفتن مامان و بابام بخاطر پول منو به یه مرد چهل سال دادن و منم هنوز۲۳سالمه نامزدم عمرشو تو کارای خاک بر سری گذشتانده و اصلا از اخلاقش خوشم نمیاد تو آلمان زندگی میکنه اصلا توجعی بهم نداره همش تا تذکر ندم بهم توجع نمیکنه واقعا احساس بدبختی میکنم همش یادم میاد دختر شاخ دانشگاه بودم و همه پسرا فقد میمردن به یک نگام ولی الان این شد قسمتم همش گمان بد داره برام و منو فقد برای این گرفته که آرزو داشته با یه دختر باکره بخوابه نمیدونم چکار کنم واقعا هر روز حالم بدتر میشه فکرای خودکشی و ناامیدی میاد تو سرم دکتر اعصاب و روان رفتم ولی وزو وز گوشم بدتر شد اصلا دارو هاش هیچ سودی برام نداشت
    پاسخ
    1. مهمان Ali در 18 اسفند 1401
      خدا بگم این پدر مادرارو چیکار کنه ، بودنشون یه درده نبودشون هم یه درد گاهی وقتا با دستای خودشون بچشونو میندازن ته چاه ، تنها چاره اینه امید داشته باشین از خدا کمک بخواین و فک کنین که چجوری میتونین مشکل خودتونو حل کنید از روانشناس و تراپیست هم میتونید کمک بگیرید راهی نشونتون بدن ایشالا درس میشه😢
      پاسخ
      1. دوست در 7 اردیبهشت 1402
        پدیر مادر یکی از نعمت های بزرگ است شما خوبی کن مهربان باش با آنها دوست و مونس آنها باشد من فرزند ندارم و حسرت فرزند را به دل دارم و دلیل آن همسرم بوده و آلان بعد از 15 سال انتظار دارد من بچه دار شوم ولی به همه بچه میرسم و صد افسوس که برایم دیر است انسان خوبی باشد شاید یک روز پدر شدی و حال من را درک کنی
        پاسخ
  24. محمد در 30 بهمن 1401
    سلام. هرکسی تو زندگیش با ی سری مشکلات روب رو شده و الان تاثیر منفی اش رو تو زندگیش احساس میکنه.. منم 29سالم 8سال درگیر مواد مخدر هستم ی ازدواج ناموفق داشتم ک ب جدای کشیده شد. ی خانواده فوقولاده بی رحم و سنگ دل دارم ک این چیزا هیچ اهمیتی براشون نداره خوب خیلی درد و ناراحتی کشیدم و ی آدم افسرده و بی انگیزه شدم ولی ب گذشتم حسابی فکر کردم و دیدم هیچ کسی ب داد من نمیرسه فقط خودم باید ب فکر باشم خوب این همه درد کشیدن همش ک بد نبوده چیزای خوبم داشته، مثلا آدما را خانوادم شناختم مثلا دیگه اگه تو زندگی اشتباه کنم زیاد ناراحت نمیشم، فهمیدم ک زندگی فقط یک مفهوم داره اونم تو هر شرایطی حالت خوب باشه و در آخر هیچ چیزی واسم ارزش نارحت کردن خودما ندارم و الان انگار ک تو ابرا هستم دلیلش همون دردها بود ک کشیدم تا متوجه شدم ک فقط باید امروزم خوش باشم وبرای امروزم زندگی کنم، ی مثالم بزنم و تمام. زندگی مثل سنگ دستشویی میمونه ی پادامیزاری ی طرف سنگ ک مال گذشته هست و اون پاتم میزاری اون طرف سنگ ک مال آینده هست و میرینی تو زمان حال.. افتاد چی گفتم
    پاسخ
  25. همونی که افسردست:( در 23 بهمن 1401
    12سالمه و افسردگی دارم مامان بابام گفتن برای تیزهوشان بخون و همین خیلی بهم استس داده از اونورم گفتن اگر قبول نشی اشکال نداره ولی جوری دارن برام خرج میکنن که روم نمیشه بگم نمیخوام بخونم همش دارم ناخونامو میجوئم مامان بابام نمیزارن با دوستام برم بیرون میگن باید بشینی فقط درس بخونی انتظار دارن تو این سن اندازه یه ادم20 ساله عقل داشته باشم نسبت به دور و بریام اصلا بچه گی نکردم
    پاسخ
    1. خانم ایرانی در 26 بهمن 1401
      مامان بابات اشتباه می کنن من خودم بچم تیزهوشان درس خوند الان بزرگ شده خودشم پیش فعاله الان خیلی استرسیه بچه باید حسابی بازی کنه به بچه‌ها نباید فشارآورد دختر من الان درسش توی دانشگاه ملی تموم شده فوق لیسانسه کارشن خوبه ولی از نظر روحی داغونه به هر چی علاقه داری اونو دنبال کن
      پاسخ
    2. اسرا در 23 تیر 1402
      با پدر و مادرت صریح صحبت کن که نمیخوای تیزهوشان بخونی حتما درکت میکنن اونها تورو دوست دارن ولی نمیدونن دارن بهت فشار میارن
      پاسخ
  26. S در 20 بهمن 1401
    سلام ۱۶ سالمه از وقتی که یادم میاد مامان بابام اختلاف داشتن مطمئنم هیچکودومتون منو درک نمیکنید دعواهای پدر مادرم از اون دعوا هایی که فک میکنین نبود وقتی ۱۳ سالَم بود مامان بابام طلاق گرفتن یه داداش دارم که پنج سال ازم کوچیکه اون با بابام میمونه خیلی وابستش بودم ولی الان ۳ سالع ندیدمش از وقتی که نهم میخوندم سر تیزهوشان همه چی بد و بدتر شد استرس شدید درس و امتحان و رتبه و تراز ازمون های قلمچی بیخوابی عصبی شدن و.... الانم هیچ علاقه ای به هیچی ندارم کسی که قبلا برا
    انجام کاراش تا حد توانش مایه میذاشت الان حتی به انجام دادن کاراش فک نمیکنه
    قسمت دارک ترش اینجاس که هیچ کسی هم دور و برم نیس که باهاش حرف بزنم
    پاسخ
    1. ژیلا در 25 بهمن 1401
      دوست عزیز،من دقیقا شرایط مشابه شما حتا میشه گفت بدتر رو گذروندم‌،الان بیست و هفت سالمه… نه کنکور مهمه نه خانواده نه هیچکس تو این دنیا،،سلامت روان تو مهمه فقط،،خواهش میکنم استرس هیچی رو نداشته باش،وقتی ارامش داری تمرکزت هم بیشتره ما جامعه ی مریضی داریم و سیستم اموزشی بدی داریم ولی تو مواظب خودت باش
      پاسخ
      1. خانم ایرانی در 26 بهمن 1401
        آفرین به توژیلا خانم واقعا راست میگی وقتی تحصیلات وشغل و...داشته باشی سلامتی نداشته باشی هیچ ارزشی ندار ه
        پاسخ
  27. بدون نام در 13 بهمن 1401
    سلام من ۱۴ سالمه واقعا خیلی خیلی افسرده ام . کلی افکار منفی تو فکرمه؛بی خوابی(شده تا ۳ ۴ صبح بیدار باشم) ،ترس شدیدد،فکر به خودکشی شدید،حالم از خودم بهم میخوره اصلا از انجام کاری لذت نمیبرم و خیلی هم استرس شدید دارم یعنی واقعا نمیدونم چکار کنم خانوادم هم حتی درکم نمیکنن لطفا یک کمکی بکنید😭😭😭
    پاسخ
    1. همونی ک نخواستنش:) در 21 بهمن 1401
      همچنین راه حل پیدا کردی ب منم بگو🥲
      پاسخ
    2. مهمان سمانه در 5 اسفند 1401
      به چیزهایی فکر کن که شاید دوست داشته باشی، مثلا موسیقی و نقاشی و... هر چیزی که دوست داری رو انجام بده و بیخیال همه چیز باش عزیزم
      پاسخ
    3. مری در 15 اردیبهشت 1402
      سلام افرین بهت تبریک میگم که شهامت داری و حرفتا میزنی را سعی کن احساسات بدتا بنویسی حتی اگه ببینی مسخره ان کافی فقط بنویسی بعدش زوم کن روی نقاط مثبتت هر چند کوچیک باشن و اونا را پرنگ کن قشنگ ترین لباستان بپوش و اون آهنگی که دوس داری را گوش کن واسه خودت یه هدیه بخر هر چند کوچیک حتی اگه یه قارا باشه خودتا دوس داشته باش تمرین کن تا بقیشم دوباره بعد بهت بگم
      پاسخ
  28. لیسا در 5 بهمن 1401
    14 سالمه خیییلی حالم بده همش ت اتاقم و سرم ت گوشیه شبی نیس ک من ب خاطر دلیل افسردگیم گریه نکرده باشم حتی شبا خوابم میاد ولی خوابم نمیبره زیر چشام داره سیاه میشه اشتها ندارم میخوام ی قاشق غذا بخورم ت دهنم میشه گل
    دیگه حالم از خودم بهم میخوره
    پاسخ
    1. Sam در 5 اسفند 1401
      سعی کن هر روز بری بیرون و فقط راه بری
      پاسخ
  29. ری در 30 دی 1401
    س ۱۶سالمه افسردگی دارم و تحت درمان هستم سه ماه میشه فک کنم دارو میخورم ولی دیگه نمیتونم دارم خفه میشم کمک(پیش مشاور رفتم)
    پاسخ
  30. مهمان ناشناس در 29 دی 1401
    سلام من در بچگی پدر مادرم از هم طلاق گرفتن
    و پدربزرگ مادربزرگم من رو به عهده گرفتن
    من به همچی بدبینم حوصله هیچکاری رو ندارم
    نمیتونم در هر جمعی شرکت کنم و احساس اضافی بودن میکنم
    و با غریبه ها اصلاً نمیتونم ارتباط برقرار کنم با اینکه قبلا اینطوری نبودم
    و همش دوست دارم تو خلوت خودم باشم
    پاسخ
    1. ژیلا در 25 بهمن 1401
      اصلا اشکالی نداره که تو خاوت خودت باشی،تا زمانی که لازم داری تا همه مسائل رو برای خودت حل کنی یا بتونی باهاشون کنار بیای تنها باش،یه کاغذ بردار ناراحتی ها و مشکلاتتو بنویس رو به روشن راه حل هایی ک فک میکنی وجود داره اگه راه حلی داشت راه حلی ک خودت بتونی انجام بدی شروع من اگه راه حلی نداشت به اون مسئله ی ناراحت کننده فکر کن حتا اگه دوس داری گریه کن ولی بعد کنار بگذارش
      پاسخ